ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

ایلیا نفس

التهاب گوش

سلام گل باغ زندگیم.الههههههههههههههههههههههههههههههههههی این مامان بمیره ولی نبینه ایلیا جونش بازم مریضه.چند روزه مدام دستت توی گوشهات هستش و بیقراری.بازم بردیمت دکتر.بله به خاطر سرخکی که گرفتی گوش سمت چب عزیز دلم التهاب شدید داره و تا نزدیک پرده ی گوش خونی شده.دارمممممممممممممممممممممممممممم میمیررررررررررررررررررررررررم. ای خدا آخه چرا این طفل معصوم من این قدر مریضی و بلا سرش بیاد.کاش به جای تو این بلاها سر من میومد.امشب بهت آنتی بیوتیک مزخرفی دادم که تلخ بود.بمیرم که یک یخچالمون شبیه داروخانه شده و شما هم ازصبح که بیدار میشی تا بوق شب باید از این داروها بخوری.بدن نازت دیگه بوی قبلنا رو نمیده و همش بوی دارو اینا میدی.بازم الهههههههههههههه...
30 تير 1391

چهارده ماهگیت مبارک دلبندم

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.سلام عزیز تر از جانم.تولدت مبارک خوشگلم.امروز چهارده ماهه شدی.ایشالله صد سالللللللللللللللللللللللللللللللله بشی.خوب دیگه پسرم داره بزرگ میشه.اما وزنت همون هشت و نیم کیلو هستش.در کل حال منو با این وزنت گرفتی.از بس دارم به همه جواب سوال پس میدم که چرا اینقدر ضعیفی همونجا میخوام کله ی طرف رو بکنم و بگم مگه خودتون بچه نداشتین؟خوب مال من از بس شیطونه نه میخوابه و نه میخوره.خدا رو شکر تازگیها یه سری کامل چکاب شدی و هیچ مشکلی نبود الا کم خونی.بله آقا شما کم خون تشریف دارین و من باید در روز دو نوبت قطره ی آهن بهت بدم.واقعا کار سختیه.بگذریم موش موشکم از همی...
27 تير 1391

عکس نفسم

                نفسم ایلیا جان مامان این روزا خیلی تنبل تشریف دارن. عکسهایی رو که الان برات میزارمشون تقریبا دو ماه پیش قبل از تولدت گرفتیم.فیلم تولدت آماده شده ولی من ازش راضی نیستم شاید ببرم بدم یکی دیگه دوباره مونتاژ کنه.الان شما خوابی و من فرصت کردم بیام توی وبت.این روزا هم سرمون شلوغه خونه رو گذاشتیم واسه فروش و هر روز مشتری میاد و میره.خسته شدم.خودمون هم دنبال یه خونه ی خوب و نو هستیم ولی پیدا نمیشه.به هر حال همه ی وقتم پر شده.اینقدر نمیخوابم چشمام قرمز شده.عیبی نداره فدای یه تار موی پسر قشنگم دوستت دارم نفسسسسسسسسسسسسس خان ...
26 تير 1391

ایلیای مامان سرخک گرفت

سلام دلبندم.الهههههههههههههههههههههههههههی مامان بمیره ولی تو اینقدر مریض نشی.الان 5 روزه همش تب داری و بیقراری امروز بردمت مرکز بهداشت ازت نمونه ی خون و بزاق گرفتن. 4 شنبه ی قبل رفتیم خونه ی عمو حسن که تازه نی نی دار شدن و چشم روشنی واسشون بردیم. شب که اومدیم تازه خوابت برد که با جیغ و گریه بیدار شدی و همش بیقراری کردی.فرداش دیدم تب داری و هی بی حالی که یه دفعه جمعه دیدم تمام بدنت قرمز شده و دون دون هستش.بردیمت پیش دکترت تشخیص داد که سرخک گرفتی و میگفت از یه کسی به تو منتقل شده.الان 5 شب هستش که نه تو از گوش درد و تب میخوابی و نه من.این چند روز خیلی ناراحت بودم اصلا اعصاب نداشتم که چررررررررررررررررررا تو تند تند مریض میشی.ب...
26 تير 1391

نمایشگاه نقاشی خاله الی

              سلام به پسر خوشگل و شیطونم.از بس صبح تا شب دنبالت میدوم شب که میشه خواب رو بعد از خوابوندن تو به همه چیز بیشتر ترجیح میدم و دیگه مثل قبلا وقت زیادی شبها ندارم بیام و به وبت سر بزنم خیلی دیگه هنر کنم فقط کارها و اتفاقات مهم رو مینویسم.حالا جنابعالی از وقتی که شروع به راه رفتن کردی اصلا واسه ی یه دقیقه هم یه جا بند نمیشی و همش باید دنبالت باشم.حالا بگذریم از این همه گله مندی مامانی.چند روز قبل خاله الی جون هنرمندمون به مدت یه هفته نمایشگاه نقاشی های خودش رو دایر کرده بود.من و تو و بابایی هم رفتیم و از کارای زیباش دیدن کردیم ولی جای باحالش این جا بود که ت...
15 تير 1391

سیزده بدر با ایلیا

  دیروز همه رفتیم سیزده بدر که واقعا به یاد ماندنی و شاد بود.هوا از صبح کمی سرد بود و ما اولش میترسیدیم بریم بیرون تا تو سرما نخوری ناز نازی.ولی دیدیم هوا داره خوب میشه و زمین دیگه خیس نیستش.بابای امیر علی اومد دنبالمون و با خونه ی بابایی و خاله الی و دایی آرمان هم که یه سر رفت اصفهان و بخاطر اینکه سیزده بدر با ما باشه برگشت و رفتیم به باغ عمو علی که پسر خاله ی بابا عباسه.تا حالا چندین بار به اون باغ با صفا رفتیم ولی ایندفعه واقعا خوش گذشت.چشمای نازت با بیرون اومدن آفتاب باز نمیشد .منم یکی از کلاههای آفتابی خودم رو سرت گذاشتم و به صورت نازت ضد آفتاب مالیدم تا نسوزی ولی با وجود ضد آفتاب هم یه خورده قرمز شده بودی. یه عالمه با...
14 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد